فرشته های آسمانی

خلاقیت مارال عزیز

دیروز وقتی امدم خانه  مائده گفت مامان نمیدونی مارال چکار کرده گفتم چی شده  مائده دوید واز داخل کمدش یه چیز آورد نشونم داد وگفت مامان اینو مارال خودش تنها درست کرده وقتی نیگاش کردم اصلا باورم نمیشد  یک تکه از سفره یکبار مصرف ازمامان جون گرفته بود و چند بار تا زده بود وبعد گوشه های  اونو یک کم  تاکرده وچسب زده بود و جا مدادی د رست کرده بود چند جا داشت بود  اصلا نمیتو نستم تصور کنم گفتم  شاید شانسی درست کرده  بنابراین گفتم مارال جان میتونی یکی هم برای مامان درست کنی گفت بله وبرای من هم درست کرد پس فهمیدم ابتکار وخلاقیت داشته اورو بوسه بارون کردم  و به مائده گفتم یادگاری نگه دار ولی مائده ک...
23 تير 1390

پارک

 مارال جان دیروز با مامان جون وبابا جون رفتیم پارک خیلی بهت خوش گذشت بادی و ماشین سواری و..... خلاصه حسابی شاد شدی و خیلی حرفهای بامزه زدی  ومن خوشحال شدم که تو عزیز دلم خوشحالی ولی آخر شب دوباره بهونه گیر شدی و با گریه خوابیدی نمیدونم آهوی خوشکلم مارال جونم   شاید میخواهی خودتو برای مامان لوس کنی ولی من همه چیز تورو دوست دارم و هرروز پیشتر و بیشتر از دیروز فقط نمیخواهم چشای  خوشکلت اشکی باشه  دوست دارم مثل روزای قبل شاد باشی عزیز دلم مائده عزیزم دیروز از کلاس زبان که امدی دلت میخواست سریال رود خانه ماه رو ببینی ولی وقتی گفتم میخواهیم برویم پارک ناراحت شدی و بعد تو پارک ناراحت بودی و گفتی نمیخواه...
22 تير 1390

لجبازی های آهوی مامان

مارال جانم دیروز خیلی بهونه گیر شده بودی شاید بخاطر این بود که مدتها امتحان داشتم واصلا وقت نداشتم که با هات بازی کنم ولی دیشب خیلی ناراحت شدم وقتی گفتی دیگه دوستت ندارم واز پله ها پایین رفتی بدون انیکه چراغ را روشن کنی مامانجون اینا هم نبودند به همین خاط هم چرا غ ها ی پایین خاموش بود ولی تو تند وتند وخیلی با سرعت پایین رفتی و کاغذی رو آوردی پاره پاره کردی و گفتی با گریه مامان این  رو برات کشیده بودم ولی حالا نمیخواهم بهت بدم هرچه برات حرف زدم از جایزه وپارک وعروسک و .....  اثری نداشت یک لحظه گوش میدادیاما یکدفعه یادت می امدومیزدی زیز گریه میگفتی مامان من دیگه هیچ کاری برات نمی کنم  دوستت ندارم  ومن آخر نفهمیدم دلیل این ...
22 تير 1390

این روزها

مارال عزیزم این روزها خیلی خوشمزه شدی هرچه بزرگتر میشی خوشمزه تر میشی اما چند روزه خیلی لجباز شدی تو که عزیز دلم هیچ وقت این جور  نبودی     شاید مقتضای سنت باشه بهر حال امیدوارم دیگه بهونه نگیری دوستت دارم فرشته کوچولو مائده ی عزیزم این روزها خیلی خوب شدی ولی مثل اینکه با مارال نوبت گذاشته ایی یک مدت تو خوب آرومی یک مدت مارال . ولی هروز من بیشتر از دیروز شمار ادوست دارم امیدوارم همیشه خوب و سالم باشید  میو ه بهشتی من دوستت دارم یه دنیا ...
21 تير 1390

بدون عنوان

بالاخره تولدم منهم تمام شد و خاطره آن ماند خاطرههایی که تا پایان عمر با من خواهد بود هدیه مائده و هدیه مارال عزیزم همیشه به یاد خواهم داشت ببخشید عزیزانم که این خاطره این روزها را نمی نویسم آخه موقع امتحانات هست خدارا شکر که فردا آخرین امتحانم هست و تمام خاطرات زیبای شمارا خواهم نوشت بفدای شما ...
18 تير 1390

یکی کمکم کنه

از اول هفته متوجه شدم که مائده یا با مارال آروم مشغول صحبت کردنه یا با مامان جون بالاخره هم طاقت نیاورد وگفت مامان من میخواه برای پنجشنبه که تولدتان هست  تولد بگیرم میخواستم بهتون نگم ولی دیدم نمشه آخه شما هم باید کمکم کنید هرچه گفتم من که بچه نیستم و.هزار دلیل آوردم او هم قانع نشد که نشد البته که کلی ذوق کردم که دیدم با وجود لجبازی های که میکنه باز هم خوبه که بفکرم هست گفتم خوب حالا باید چکار کنم مائده گفت خوب من  برای تولد خاله اینا ، دائی و مامان جوناینا را دعوت کردم باید شام درست کنید  کیک هم بگیرید چون  من نمیدونم کیک چه اندازه بگیرم با خودم گفتم   حالا من چکار کنم  چون چند روز دیگه امتحاناتم شروع ...
1 تير 1390
1